رضا زیرک
از مدت آشنایی من با جناب ناخدایکم خلبان میر منصور قریشی چند ماه می گذرد. همانند دیگر اهل قلم که جهت دسترسی به آرشیو غنی دفاع مقدس به مرکز مطالعات راهبردی نیروی دریایی ارتش مراجعه می کنند. دانشجوی ممتاز دانشگاه دریایی لیورونو ایتالیا، که پس از فارغ التحصیلی در رشته فرماندهی کشتی به خدمت نیروی دریایی ارتش در آمدند و به مناطق دریایی اعزام شدند. یادگرفتهام مواقعی که در خدمت ایشان هستم کاغذ و قلم به همراه داشته و مطالب و خاطرات ایشان را یادداشت کنم. از سفر با کشتی بادبانی در اقیانوس اطلس، شرکت در المپیک مونترال کانادا، آموزشها در کشور ایتالیا تا رشادت های جانانه در دفاع مقدس مطالبی است که مورد توجه همیشگی من بوده است.
از ایشان درباره عملیات راهبک ( PRAYING MANTIS) سوال کردم، ایشان کتاب خاطرات خود را به بنده دادند. عملیات راهبک که در سال 1367 و با حمله مستقیم ناوگان دریایی ارتش آمریکا به شریان های اقتصاد نفتی ایران آغاز و با رشادت های دلیرمردان ناوهای جوشن، سهند و سبلان، ماندگار شد. مطلبی که در ادامه می خوانید قسمتی از این کتاب می باشد، که نشان از اهمیت وجود هواناوها در سازمان رزم نیروهای نظامی و امدادی می باشد، که نقل قول می شود.
… جناب ناخدا گفت: «از پست فرماندهی منطقه یکم(بندرعباس) به من اطلاع دادند که حدود دو ساعت است که ارتباط رادیویی با ناوچه جوشن که در حال اجرای ماموریت گشت دریایی در منطقه بین بوشهر تا جزیره سیری بود قطع شده و از آن خبری نداریم، هر چه سریعتر به منطقه اعزام شوید و عملیات تجسس را شروع کنید.»
ناوچهی جوشن یک ناوچهی موشکانداز لاکمپتانت بود. اطلاع داشتم صبح امروز 29 فروردین سکوهای نفتی نصر، سلمان و رشادت در جنوب غربی جزیره سیری توسط ناوهای امریکایی مورد حمله قرار گرفتهاند. بهانه ناو امریکایی اسکورت کشتیهای تجاری و نفتکشهای کویت در منطقه جنگی خلیج فارس بود.
با توجه به مسیرهای گشت دریایی شناورهای نیروی دریایی، احتمال دادم که آخرین موقعیت ناوچهی جوشن بایستی حوالی غرب جزیره سیری باشد، پس با حداکثر سرعت بعد از 40 دقیقه به غرب جزیرهی سیری رسیدم. حدود ساعت 3 بعد از ظهر به کروی هواناوBH7 اعلام کردم که به صورت چشمی و با دوربین تمام سطح آب دریا را جستجو کنند. به کمک خلبان، ناوبانیکم ذاکر عباسی که عهدهدار وظایف ناوبری بود گفتم: «با رادار منطقه را دقیق جستجو کن»،«چیزی دیده نمیشود.»
باز منطقه را گشتیم. یک ناو آمریکایی در منطقه حضور داشت. با من تماس گرفتند: «سریع منطقه را ترک کنید.»
گفتم: «اینجا آبهای کشور ایران است. ما در حال عملیات تجسس و نجات هستم.»
با توجه به محدودیت سوخت و با ماموریتی که داشتم می بایستی ادامه میدادم.
دریا آرام و صاف بود. تا ساعت 4 بعد از ظهر جستجو ادامه داشت، ناگهان شیئی کاسه مانند از فاصله 200 متری توجهم را جلب کرد. نزدیک شدم. قطعهای از فایبرگلاس مربوط به آنتن رادار ناوچه بود. «احتمال میرود ناوچه غرق شده باشد.»
دقایقی بعد لکههای روغن روی سطح دریا دیده شد. با دیدن لکههای روغن مطمئن شدم که ناوچه غرق شده است. وضعیت را به پست فرماندهی منطقه یکم دریایی گزارش دادم.
دو فروند بالگرد آمریکایی به طرف هواناو آمدند و با پرواز بالای هواناو مجددا اعلام کردند: «منطقه را ترک کنید.»
به بالگردها اعلام کردم: «شما در آبهای جمهوری اسلامی ایران هستید هر چه سریعتر منطقه را ترک کنید.»
بدون توجه به حضور ناو و بالگردهای آپاچی، عملیات تجسس را ادامه دادم بعد از چند دقیقه بالگردها منطقه را ترک کردند. بالگرد SH3D نیروی دریایی ایران از راه رسید و با دلگرمی بیشتر به جستجو ادامه دادیم. بعد از ده دقیقه بالگردهای آمریکایی برگشتند. ساعت 5 بعد از ظهر ناوبان ذاکر عباسی گفت: «سمت غرب در فاصلهی هزار متری نقطههای سیاهی دیده میشود.»
بیدرنگ بطرف محل تغییر مسیر دادم. همزمان بالگرد با پرتاب فلیر (مشعل) رنگی به نقطه دیگری از سطح دریا، توجه ما را به خود جلب کرد. در این حین من در حال نزدیک شدن به نقطه سیاه بودم نزدیک که شدم تعدادی از کارکنان ناوچهی جوشن را دیدم. دستهجمعی روی آب شناور بودند. هواناو را به سرعت روی آب نشاندم به نحوی که با باز کردن در جلو بتوانیم آنها را از آب بگیریم.
نیروهای ناوچهی جوشن به هم چسبیده بودند حلقهای تشکیل داده بودند تا زخمیها در وسط باشند. یک نفر هم شهید شده بود. با باز شدن در جلو هواناو، غواصها به آب پریدند تا بتوانند به زخمیها کمک کنند. ناوبان ذاکر عباسی با مشاهده وضعیت وخیم زخمیها، خود را به آب انداخت تا کمک کند، به علت جریان آب و ارتفاع رمپ پایین خودش هم گرفتار شد که به کمک غواصها نجات پیدا کرد.
ناوسروان عباس ملک فرمانده ناوچهی جوشن، سالم بود. بیدرنگ هواناو را به سمت فلیری که توسط بالگرد در نقطه دیگری علامتگذاری شده بود هدایت کردم. با این امید که تعداد دیگری از نیروها در آن محل باشند. به کروچیف هواناو گفتم: «فرمانده ناوچه را به کنترل کابین هواناو بیاور.»
فرمانده گفت: «ناوچه توسط ناو آمریکایی مورد اصابت چند فروند موشک قرار گرفت، تعدادی از پرسنل بر اثر برخورد ترکش قبل از اینکه بتوانند از ناوچه خارج شوند، بر روی ناوچه به شهادت رسیدند و همراه ناوچه غرق شدند. فرمانده دوم ناوچه علی زارع نعمتی هم شهید شد.»
علی زارع نعمتی را میشناختم در آکادمی دریایی لیورنو با هم بودیم. او یکسال بعد از من فارغالتحصیل شده بود. با دیدن حلقهی بچهها روی آب که مجروحها را گرفته بودند و حتی شهید را هم رها نمیکردند بغض گلویم را فشار میداد. با شنیدن خبر شهادت علی بغضم شکست. تمام خاطرهها پیش چشمم زنده شد. یازده ساعت به صورت مداوم در حال کنترل و هدایت هواناو بودم غمی بزرگ آزارم میداد. خستگی و غم مچالهام کرد. رسیدم به محلی که بالگرد علامتگذاری کرده بود. ارادهام برای ادامه عملیات تجسس و نجات بیشتر شد. خستگی را فراموش کردم. اما کنترل اشک دست خودم نبود. در محل تعداد دیگری از پرسنل در آب بودند. هلیکوپترهای آمریکایی آمدند بالای سرمان ولی ما کار خودمان را انجام میدادیم. از پرسنل ناوچه تعدادی مجروح و چند نفر سالم بودند. تلاش بسیاری شد تا همه پرسنلی که در آب بودند را از دریا به داخل هواناو بیاریم و در مجموع از 44 نفر پرسنل ناوچه جوشن ، 29 نفر زنده که البته تعدادی مجروح بودند و تعداد 2 نفر شهید را جمع آوری کردیم.
گوشی (Head phone) دستگاه مخابراتی هواناو در گوشم بود و مرتب دستور ابلاغ میشد. خبری که میشنیدم حالم را بیشتر منقلب کرد. «ناوشکن سهند و سبلان مورد اصابت موشک قرار گرفتهاند.»
نمیتوانستم منطقه را بدون تجسس کامل پرسنل ناوچهی جوشن ترک کنم. برای حفظ روحیهی پرسنل هواناو و پرسنل ناوچه جوشن که زخمی بودند و شرایط نامناسبی داشتند، موضوع ناوشکن سهند را اعلام نکردم. پس از اطمینان از نجات باقیمانده پرسنل ناوچهی جوشن، با سرعت به طرف جزیرهی سیری حرکت کردم. هواناو با سرعت 65 گره دریایی پهنهی دریا را میشکافت و پیش میرفت. صدای فرمانده ناو آمریکایی در گوشم میپیچید که مرتب تکرار میکرد: «منطقه را ترک کنید!» منطقهای که جز آبهای کشورم بود و کسی که باید منطقه را ترک میکرد بیشک ما نبودیم. صحنهی که پرسنل ناوچهی جوشن کمربندهای خود را به هم بسته بودند تا اگر شهید هم شوند کنار هم باشند و زخمیها و شهید را در میان خود نگه داشته بودند لحظهای از پیش چشمم کنار نمیرفت در عین حال به ناوچهی سهند فکر میکردم. ناوی که روی دریا خانهی اولم بود. همیشه دوستش داشتم و به نوعی به آن ناو تعلق خاطر داشتم و حس مالکیت میکردم.
پرسنل ناوچهی جوشن را در جزیرهی سیری تحویل تیم پزشکی که منتظر بودند دادم با عجله کار سوختگیری انجام شد و با شتاب بیشتر ماموریت تجسس و نجات ناوچهی سهند و سبلان را آغاز کردم. هوا تاریک شده بود حوالی ساعت 10 شب به جنوب جزیرهی هنگام رسیدم ناوشکن سهند غرق شده بود. حالم منقلب شد. کمک خلبان متوجه شد. دست روی شانهام گذاشت و گفت: «خوب شد که در آخرین لحظه اینجا نبودید، شاید این طور تحملاش برایتان راحتتر باشد.»
گفتم: «حال کسی را دارم که خانهاش غرق شدن باشد.»
با بیسیم اطلاع دادند ناوشکن سبلان توسط یدککش از منطقه منتقل شده ولی شما به تجسس خود ادامه دهید. یک ساعت روی آب را به امید یافتن باقی ماندهی وسایل ناوها و یا احتمالا پرسنل جا مانده و شهید یا مجروح جستجو کردیم. با این حس که در آن لحظه ناوشکن سهند در قعر آبهای خلیج فارس آرام گرفته است. چیزی پیدا نکردیم. صبح روز بعد به ادامه عملیات تجسس و نجات پرداختیم. به عنوان یک نظامی و ایرانی هر بار خسارتی به مردم وارد میشد دلم میگرفت و متاثر میشدم اما تاثر ناشی از غرق شدن ناوشکن سهند از نوع دیگر بود. حس کسی که خانهاش ویران شود خانهای که در مدت کوتاه برایش پر از خاطرهای خوب بود. حس میکردم دلم شکسته و تا مدتها غمی بزرگ را در دل حمل میکردم. تمام پرسنل نیروی دریایی ارتش چنین حسی داشتند ما قدم در جنگی نابرابر گذاشته بودیم. ناوچهی جوشن به سوی ناوهای فوق پیشرفتهی آمریکا آتش گشوده بود و خواست ناو آمریکایی مبنی بر تسلیم شدن یا ترک کردن ناو را قبول نکرده بودند. حسی از غرور توام با غم و اندوه در دل پرسنل نیروی دریایی بود. حسی که همه را به استقامت و قویتر شدن تشویق میکرد.آن روز کل منطقه را برای نجات پرسنل جستجو کردیم. کسی از پرسنل را زنده یا شهید پیدا نکردیم.