سعید برآبادی
تیرماه امسال، برای هفتمینبار، به چابهار رفتم تا پرونده پیش رو را تکمیل کنم. اگر این پرونده هم نبود، باز اشتیاق دیدن اقیانوس مرا به چابهار میکشاند. در طول همه این سالها، دوستان و آشنایانی که این میزان علاقه برای سفر به چابهار را در من میبینند، متفقالقول، یک سؤال ساده از من دارند: «مگه چابهار چی داره که تو اینقدر شیفته سفر به اونجایی؟» عموما اول لبخند میزنم و بعد باخونسردیای که دیگر به خونسردی بلوچها پهلو میزند، جواب میدهم: «کجای دنیا رو میشناسی که چهار تا بهار داشته باشه؟»
در بیشتر متون تاریخی گفته شده که نام چابهار از ترکیب همین دو کلمه «چهار» و «بهار» گرفته شده، ترکیب بیمناسبتی هم نیست، اگر بدانید که این شهر بهخاطر قرارگرفتن در یک عرض و طول جغرافیایی خاص، تابستانهای خنکتری از تهران و زمستانهای ملایمتری از کل بنادر جنوبی ایران دارد، اما این تمام حسنِ نامگذاری این شهر و این بندر نیست؛ تاریخ چابهار نیز چهار بار لااقل شکوفا شده است.
بهار اول
بیش از ۱۵۰ سال از بازگرداندن چابهار به نقشه جغرافیایی ایران نگذشته است. قرنِ حاضر در حال پایانیافتن است و در سدهی تازه، اگر رونق و «آری به اتفاق»ی باشد، قطعا، یا از دروازه چابهار خواهد گذشت یا در آن رخ خواهد داد. اهمیت واقعه تاریخی تصرف و بازپسگیری چابهار توسط ابراهیمخان بهزادی بمی در حوالی سال ۱۲۵۰ شمسی به حدی است که امروز میتوان خرابههای قدرت شکستخورده پرتغال را بر فراز تپههای روستای «تیس» در حاشیهی چابهار امروزی دید.
بهار اول چابهار، بهار استقلال و رهایی از بندِ یکی از اسطورههای زور و سلطه بوده؛ اسطورهای که برای تثبیت یکهتازیاش در تجارت دریایی کشورهای تحت استعمارش راهی جز سلطه بر بندر چابهار نداشته؛ چراکه میدانسته این خلیج خدادادی، که بُرندگیاش را هزاران ماشین سنگبری نمیتوانستند بسازند، راهبردیترین نقطه این منطقه است. اسناد فراوانی درباره شکوفایی این بندر در طی قرون ۱۶ تا ۱۹ میلادی وجود دارد که حتی برخی از آنها که شامل دفاتر پست و تلگراف است، کماکان در گوشهوکنار چابهار به چشم میخورد.
بااینهمه، اصلیترین سندِ بهارِ نخست چابهار در آبهای آزاد این منطقه است. میگویند در سالهای منجر به جنگ جهانی دوم، در آبهای چابهار، ۱۱۹ فروند کشتی تردد داشتهاند؛ پنج کشتی تجاری و باقی، کشتیهای بادبانی صیادی و سیاحی.
بهار دوم
سال ۱۳۵۰، سالی که حکومت وقت تصمیم میگیرد برای ساماندادن به فعالیتهای بندری و ماهیگیران جنوب شرق کشور، تاسیساتی را در بندر چابهار نصب و راهاندازی کند. مسیرِ توسعه بندری اما، بدون نقشه و حسابکتاب راه به جایی نمیبرد، برای همین هم طرح جامع تاسیس بندر چابهار دو سال بعد و در سال ۱۳۵۲ به تصویب میرسد.
شاید چون مطرحکنندگان این طرح مستشاران آمریکایی بودند، هیچوقت به مرحله اجرا نرسید؛ اگرچه که همزمان با تصویب طرح، قراردادهایی نیز در زمینه ساخت اسکله و زیرساختهای بندری با برخی از پیمانکاران این حوزه منعقد شد. آنطور که اسناد میگویند، در سال ۱۳۵۷ و با شروع فرایند انقلاب، این طرح به بایگانی سازمان بنادرِ وقت پیوست.
بااینهمه، آنچه در این تاریخ از اهمیت بالایی برخوردار است، نه خودِ روند اجراییشدن طرح تاسیس بندر چابهار، بلکه مطالعات پیوست آن بود که باعث شد دولتمردان از پایتخت به یکی از دورترین نقاط مرزی کشور در جنوب شرق سفر کنند و با منظرهای بکر و دستنخورده مواجه شوند.
ارمغان این سفر اگرچه طرحهای زیربنایی نبود، اما بهانهای برای تحقیق و مطالعه روی یکی از قدیمیترین بنادر کشور و پسکرانه آن در استان سیستان و بلوچستان شد. اگر امروز چند سفرنامه مهم از استان باقی مانده باشد، عموما محصول همان دوران است؛ دورانی که چابهار بهدور از بروکراسی دولت مرکزی، دومین بهار عمر خود را تجربه میکرد.
بهار سوم
بهار سوم را جنگ تحمیلیِ عراق علیه ایران به چابهار هدیه کرد؛ شاید نه هدیه، بلکه بارِ مسئولیتی روی شانههای نهچندان قویِ چابهار انداخت. با شروع حملات گسترده عراق به خاک ایران، بنادر مهم و تجاری آن روزگار اصلیترین اهداف نظامی رژیم بعث بودند؛ بندر خرمشهر، بندر امامخمینی و بسیاری دیگر از بنادر مهم خلیج فارس در آتش کینهی صدام حسین میسوختند تا دولتمردان به این فکر بیفتند که باید بیرون از حوزه خلیج فارس و در فضای امنترِ دریای عمان راهی برای تجارت دریایی و ورود اقلام ضروری و کالاهای اساسی بیابند.
اینگونه بود که قرعه به نام چابهار افتاد. دولت وقت بر آن شد که برای ساخت فوریِ یک بندر دست به کارِ ساخت موجشکن و اسکلههای پیشساخته شود و اینطور بود که پای یک شرکت سنگاپوری هم به میان آمد و آنها پس از ساخت اسکلهها و نصب آن در بنادر شهیدکلانتری و شهیدبهشتی، چابهار را ترک کردند.
درنهایت، چند ماه بعد و در سال ۱۳۶۲، چهار پست اسکله در بندر چابهار شروع به فعالیت کرد که در آن سالهای بمباران بنادر امامخمینی و خرمشهر، رگ حیاتبخش ایران بود. با پایانگرفتن جنگ، گویی مسئولیت بندر چابهار نیز به پایان رسید؛ خزانی در عین بهار.
هرچه که بود و نبود، تا سالها بندر چابهار به فراموشی سپرده شد و یک امتیاز مهم که استفاده از تنها بندر اقیانوسی کشور بود، معطل ماند تا سالها بعد.در ابتدای سال ۱۳۷۰، با اعلام منطقه آزاد چابهار، چابهاریها تصور میکردند که قرار است بالاخره در شهر بندری خود شاهد تحولاتی دریامحور باشند، اما باید زمان میگذشت تا در ابتدای سال ۱۳۸۶، طرح توسعه بندر شهیدبهشتی با جابهجایی مرجانهای منحصربهفرد این محدوده از کفِ آب آغاز شود و اندکاندک، نام چابهار بهعنوان یک شهر بندری مهم در فهرست شهرهای بندری ایران گل کند.
بهار چهارم
بهار چهارمِ چابهار در زمستان اتفاق میافتد؛ هوای معتدلی در حوالی بهمنماه که در کمتر نقطهای از ایران میتوان سراغش را گرفت. شاید عجیب به نظر برسد یا بخواهم زحماتی را که در طول این ۴۰ سال برای رشد و شکوفایی بندرِ چابهار صورت گرفته نادیده بگیرم، اما معتقدم که بهار چهارمِ چابهار تازه و از ابتدای سال ۱۳۹۸ و همزمان با اجراییشدن توافقنامهی چابهار در بندرِ آن حلول کرده است.
این را دیگر هر مسافر و تاجری که گذرش به چابهارِ اینروزها افتاده باشد میفهمد که زمین و زمان و دریا و خشکی در چابهار در حال پوستانداختن است؛ گویی زمستانی طولانی به پایان رسیده و نگاهها دوباره معطوف به تنها بندر اقیانوسی کشور شده است.
حالا تجّار افغانستانی و تجّار هندوستانی چشمبهراه کشتیهای بار و محصولات خود هستند که از بندر چابهار حرکت کرده و چند روز بعد به دستشان برسد؛ حالا دیگر بخش مهمی از کالاهای اساسی کشور بهجای آنکه لقمه را دور سر بچرخانیم و آنها را به بندر امامخمینی(ره) ببریم و از آنجا به شرق کشور ترانزیتشان کنیم، یکسر به اسکلهی شهیدبهشتیِ چابهار میآیند و در کمتر از ۲۴ ساعت، تخلیه و بارگیری میشوند.
حالا دیگر روز و روزگار از آنِ چابهار است و اگر مراقبش باشیم و نگذاریم این حال و هوای بهاری، چون رگباری بگذرد و دوباره ابرِ بیتوجهی آسمان این شهر را تیره کند، چابهار میتواند یکتنه بار بخش عمدهای از تجارت دریایی ایران را در منطقه به دوش بکشد، کار بسازد برای مردمانش، نان بیاورد سر سفرهی ما مردم و غرور بسازد برای بعدها و بعدها.
در این هفت باری که به چابهار سفر کردهام، هر بار یک چیز متعجبم کرده و هر هفت بار را اگر بخواهم خلاصه بکنم در یک چیز، آن چیز، خودِ چابهار بوده است؛ ساحلی که چون مادر تو را در آغوش میگیرد، مردمانی که چون خانواده، سنگِ زیرین آسیابِ این تحول هستند و دم برنمیآورند و تاریخی که شبیه یک اسطوره در کوههای سنگی و معدنیاش پنهان شده و با چشمِ اسفندیاریاش، شاهدی بر این روزگار است.