به گزارش مارینپرس، پانتهآ فلاحی متولد آمریکاست، از پدر و مادری هر دو ایرانی. او کودکیاش را در آلاباما کنار خانواده گذرانده، و از آنجا که در نزدیکی محل زندگیشان هیچ مدرسه فارسیزبانی وجود نداشته، پدرش دست به کار شده و به او زبان فارسی یاد داده است. بعدها در سفرهای تابستانیاش به ایران، که معمولا هر بار دو ماهی هم طول میکشیده، بیشتر به ایران علاقهمند شده و انگار آنروزها چنان خاطرات خوشی برایش به جای گذاشته که تصمیم گرفته جدای از سفرِ گهگاهی به ایران، مدتی هم در وطن پدریاش ساکن شود. آن طور که خود نوشته است، در سفرهایش به ایران تجربه بینظیری کسب کرده که شاید الهامبخش همین نوشتههایش شده است. آنچه میخوانید ترجمه یادداشتی کوتاه از او است که در آن به مرور خاطراتی از بندر چابهار پرداخته است.
اینروزها پیامهایی داشتم که حاوی سؤال مشترکی بودند و آن اینکه آیا برای شخصی چون من این شرایط ـــ که نباید سفر کرد ـــ دیوانهکننده نیست؟! پیامهای دیگری هم بود. آنها میخواستند از روزهای یک بلاگر سفرنامهنویس در دوران قرنطینه بنویسم. اگرچه این روزهای خلوت، مرا به کشفی درونی برده است، اما این را هم در نظر بگیرید که من خودم را یک بلاگر سفرنامهنویس نمیدانم.
مانند بسیاری از مردم، من اینروزها آرشیو عکسهایم را دوباره تماشا میکنم. در این مرور خاطرهانگیز، مدتی پیش به سیستان و بلوچستان شگفتانگیز در جنوب شرقی ایران رسیدم. آنچه را که بیشتر در ذهنم مرور میکردم طبیعت باورنکردنی و میهماننوازی گرم مردم این دیار بود. این طور شد که تصمیم گرفتم لذت تماشای چند عکس از مناظر خیرهکننده چابهار را با شما سهیم شوم، اگرچه این عکسها، آنچنان که باید، حق مطلب را ادا نمیکنند. فقط به این امید که برای شما الهامبخش باشد تا بهزودی به این استان شگفتانگیز سفر کنید، آنها را به اشتراک میگذارم. سیستان و بلوچستان استان بزرگی است و دومین استان بزرگ ایران از ۳۱ استان آن؛ بنابراین، در این سفر پنجروزه، من فقط فرصت داشتم تا خط ساحلی را بگردم. از کنارک شروع کردم، بعد در اطراف خلیج چابهار گشتی زدم و از شرق هم به سمت بندر گوادر تا نزدیکی مرز پاکستان رفتم. لازم به گفتن نیست که مناطق و چیزهای بیشتری در چابهار وجود دارد که نتوانستم ببینم، پس، مشتاقانه منتظر بازگشت و گذراندن زمان بیشتری در آنجا هستم.با توجه به گوناگونی زبان و فرهنگهای موجود در ایران، ایرانیها در کشور خودشان هم با شوک فرهنگی روبهرو میشوند، یعنی آنها حتی نیازی ندارند برای تجربه چنین چیزی کشور خودشان را ترک کنند. یکی از مواردی که من در سفر به این منطقه دوست داشتم، همین بود. در هر منطقهی خاصی از این کشور، قومیت، زبان یا گویش، منظرهای بکر، لباسهای سنتی و همچنین آداب و رسوم متفاوتی وجود دارد. و این سیستان و بلوچستان است که تمام این تنوعات را یکجا در بر گرفته است.
چیزی که بیش از همه به آن توجه کردم (بهعنوان کسی که به یادگیری زبانها علاقهمند است) موانع زبانی بود. البته شاید در این منطقه زبان بهخودیخود مانعی نباشد، زیرا در این محل با افرادی روبهرو شدم که فارسی صحبت میکردند (برخی از آنها هم با کمی مشکل صحبت میکردند). در یکی از شبهای سفرمان، صاحب مسافرخانه در حال آموزش یک بازی سنتی بلوچی به ما بود. پسر خردسالش در اتاق به تماشای ما ایستاده بود و نکاتی را میگفت تا در مورد حرکت بعدی به ما کمکی کرده باشد. او به بلوچی صحبت میکرد و پدرش به او گفت که باید به زبان فارسی صحبت کند، چون ما بلوچی را متوجه نمیشویم؛ بعد از آن بود که پسر زیر لب چیزی گفت که باعث خنده پدر شد. او به پدرش گفته بود که میترسد اگر به فارسی صحبت کند، وسطش گیر کند. اگرچه دوستان من فقط در آن لحظه گفتند «آخی! چقدر او بانمک است!»، اما این توضیح پسر ۱۰ساله واقعا به دل من نشست و مرا تحتتاثیر قرار داد. من و او نگرانی مشترکی داشتیم، دلم میخواست آن لحظه به او میگفتم که کاملا متوجه منظورت شدهام، دوست من!
پس از زبان، این طبیعت و حیات وحش بود که مرا مجذوب خود کرد. در این میان، با حیوانات وحشی غیرمنتظرهای هم روبهرو شدم. یک کفتار و یک میمون پوزهدار (mongoose) دیدم که حتی نمیدانستم ایران از این گونهها هم دارد! و این در حالی است که نتوانستم از این بچهها(!) عکس بگیرم؛ اما با عکسهایی از طبیعت زیبای چابهار به شهر برگشتم.سفرکردن به ایران یا هر کشوری حداقل یک نکته را به همراه دارد و آن این است که شما آن کشور را از دید خودتان میبینید. اگرچه شبکههای اجتماعی اینروزها در این زمینه بهخوبی نقش ایفا میکنند و آنهایی که به ایران سفر کردهاند نظرات خود را در شبکههای اجتماعی به اشترک میگذارند و جنبههای خوبی از آن را بازگو میکنند.